آتشم در جان و در دل حسرت جامست و بس حاصل عمرم همین اندیشه ی خامست و بس جام یاقوت و شراب لعل خاصان را رسد بی نوایان را نظر بر رحمت عامست و بس صد سخن در ضمن هر یک نکته ی شیرین اوست اضطراب دل نه از شادی پیغماست و بس نشأه ی خاصیست در هر برگ این عشرتسرا غیر پندارد که مستی در می و جامست و بس پی بمقصد بر که نبود بی مسمی هیچ اسم اینکه می گویند عنقایی همین نامست و بس از زبان راست قولی، نکته یی کردم سؤال گفت دم درکش که خاموشی سرانجامست و بس درد می باید فغانی نه همین درس و دعا ورد عاشق آه صبح و گریه شامست و بس بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96788