تا چند دردسر کشم از گفتگوی خویش جایی روم که خود نبرم راه سوی خویش چون من بخوی کس نیم و کس بخوی من آن خوبتر که خوی کنم هم بخوی خویش خوش حالتی که در طلبت گم شوم ز خود چندانکه تا ابد نکنم جستجوی خویش بیرنگم آنچنان که درین بوستان چو گل آگه نمی شود دلم از رنگ و بوی خویش روشندلان چو آینه از غایت صفا بینند روی خلق و نبینند روی خویش تا شد کمند زلف تو پیوند جان من صید دلم رمید ز هر تار موی خویش رندیست دل شکسته فغانی خاکسار بر سنگ امتحان زده صد ره سبوی خویش بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96803