ای غنچه تو چشمه ی نوش و نبات هم لعل لب تو آتش و آب حیات هم پروانه ی چراغ تو دارد شب وصال نور سعادت شب قدر و برات هم تا خاطرت ملال گرفت از حیات من دلگیرم از حیات خود از کاینات هم از عرصه ی فراق چسان جان برون برم حیران کار خویشتنم بلکه مات هم از لعل جانفزای تو امید و بیم قتل پروانه ی حیات منست و ممات هم بگذار تا نظاره ی باغ رخت کنم این حسن را چو آمده خیروز کوة هم کان ملالتست فغانی و کوه غم دارد بیاد لعل تو صبر و ثبات هم بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۹۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96848