سحر ز میکده گریان و دردناک شدم براه دوست فتادم چو اشک و خاک شدم چراغ دیده ی من شمع روی ساقی بود که زد بخرمنم آتش چنانکه پاک شدم ز راه دختر رز برنخاستم چندان که پایمال حوادث چو برگ تاک شدم ز دلق زهد فروشان نیافتم خبری غبار دامن رندان جامه چاک شدم ز بسکه همچو فغانی کشیده ام دم سرد اثر نماند ز من، سوختم، هلاک شدم بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96854