چندانکه رفته ام بچمن گل ندیده ام فیض بهار و منفعت مل ندیده ام زان عاشقان نیم که بدانم وفای گل من غیر نامرادی بلبل ندیده ام چندانکه سوختیم نگاهی نکرد و رفت ترکی بدین غرور و تجمل ندیده ام بسیار کرده ام بسوی نازکان نگاه زینسان میان و حلقه ی کاکل ندیده ام بردی دلم ز دست و نگفتی ترا چه شد هرگز چنین فریب و تغافل ندیده ام تا چند بگسلی و نپیوندی، این چه خوست یک عادت ترا بتسلسل ندیده ام از حد مبر بهانه که این یکزمان وصل بی وعده ی دروغ و تعلل ندیده ام گستاخ چون کنم دل خود کام را بتو در دل چو از تو صبر و تحمل ندیده ام فکر دگر نماند فغانی بباز جان عاشق بدین خیال و تأمل ندیده ام بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96868