ز شوق آنکه خواند نامه ام را آنچنان شادم که در وقت نوشتن می رود نام خود از یادم بخون دل نوشتم نامه و سویش روان کردم بخواند یا نه باری من نیاز خود فرستادم دلم بی اختیار از بخت جوید هر دم آزادی مگر از بنده یادآور جایی سرو آزادم ز یبماری چنان گشتم که گر عمرم امان بخشد براهی افگنم خود را که سویت آورد با دم بجان بندم میان شمع و از سر سوختن گیرم بشکر آنکه در بزمت قبول خدمت افتادم بنای صبر اگر محکم نباشد، در دل ویران برد دور از سر کوی تو آب دیده بنیادم دل من نامه ی در دست گر بگشایمش روزی شود روشن فغانی موجب افغان و فریادم بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۲۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96880