ترا گزیده برای گزند خویشتنم هلاک میطلبم نه بیند خویشتنم گل مراد ز نخل تو آنقدر چیدم که شرمسار ز بخت بلند خویشتنم تو گرم گشته و من دل نهاده بر آتش چه حالتست که هم خودسپند خویشتنم ز عیش تلخ خودم خنده آید ای دشمن کند هلاک همین زهر خند خویشتنم گرم مراد نبخشی مراد خاطر تست نه بر مراد دل دردمند خویشتنم بعشق اگرچه همه عمر پند خود دام کفایتی نشد آخر ز پند خویشتنم نه صید لاغر یارم فغانی از چه سبب بدست زور کشد در کمند خویشتنم بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96896