چونی هر چند از درد جدایی ناتوان رنگم شود از ناله هر دم تیز تر سوی تو آهنگم دلم را از جمالت پرده ی هستی بود مانع ز محرومی کنون با هستی خود بر سر جنگم چو می گویم غم خود با کسی بی غنچه ی لعلت نفس با گریه می آید برون از سینه ی تنگم خوشم با سوز و درد و ناله ی خود، کاین سرود غم فراغت می دهد از صوت عود و نغمه ی چنگم دمد شاخ گل و از غنچه اش بوی وفا آید ز شوق عارضت هر جا که افتد اشک گلرنگم بصد منزل مرا می افگند دور از مه رویت فلک چون می کشد سر رشته ی وصل تو در چنگم فغانی چون کنم باور که حالم از کسی پرسد جفا جویی که سال و مه نپرسد نام از ننگم بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96897