هر دم از بزم طرب آن دلنواز آید برون چون مرا بیند رود از ناز و باز آید برون چون برون آید بقصد کشتنم آن سرو ناز جان باستقبال او با صد نیاز آید برون خوشدلم از سنگ بیدادش که لطف و رحمتست هر چه از چنگ بتان عشوه ساز آید برون بگذرانید از سر آن کوی تابوت مرا تا بتقریب نماز آن سرو ناز آید برون عمر کوتاهست و راه وادی هجران دراز جان کجا زین وادی دور و دراز آید برون نیک بشنو کز بسی درد نهان دارد خبر ناله یی کان از درون اهل راز آید برون از دل گرم فغانی بیتو ای چشم و چراغ تا دمی باقیست آه جانگداز آید برون بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۵۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96910