نخل تو سرکش و دل خود کام من همان ناز تو همچنان طمع خام من همان در جنت وصال مرا روز و شب یکیست در روزگار هجر سیه شام من همان هر قطره چشمه یی شد و هر چشمه آب خضر از باده ی مراد تهی جام من همان همسایه را ز پهلوی من خانه شد خراب فریاد جغد بر طرف بام من همان گردم بگرد دوست چو پروانه گرد شمع واصل شوم مگر بود آرام من همان من خود ز انفعال شدم بر زمین فرو خندان لبش بطعنه و دشنام من همان مردم ز صید خود همه در سایه ی همای خالی بشاهراه پری دام من همان هر خوبرو چو شیر و شکر با حریف خویش بد مستی حریف می آشام من همان آزاد شد فغانی بیدل ز انفعال بر هر زبان رود ز بدی نام من همان بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96931