چشم گریانم که می گردد ز شوقت خون درو جا ندارد جز خیال آن لب میگون درو غنچه ی سیراب از باران اشکم در چمن چشمه ی خونست و غلتان لؤلؤ مکنون درو آن چه روی عالم افروزست هر سو جلوه گر کز لطافت مانده حیران دیده ی گردون درو چیست دانی چشمه ی میم دهانت در سخن نقطه ی موهوم و چندین نکته ی موزون درو محمل لیلی بصد زیب و صفا آراست عشق لیکن از تنگی نگنجد مستی مجنون درو حیرتی دارم ز دل با آنکه صد جا داغ شد داغ دیگر از کجا هر دم شود افزون درو جا ندارد جان درون دل ز بسیاری درد هر نفس دردی دگر می آید از بیرون درو گلشن کویت که بزم عیش و جای خرمیست تا بکی باشد فغانی با دلی پر خون درو بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۸۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96943