لیلی اگر سنگ جفا بر کاسه ی غافل زده لیلی وشان سنگ ترا مجنون صفت بر دل زده هر جا که باشد رنگ و بو آورده محمل را فرو مسکین دلم بیراه و روسرها دران منزل زده لیلی بصد حشمت روان مجنون به فریاد و فغان دست تظلم هر زمان بر دامن محمل زده از عشوه لعلت در سخن کرده هزار افسون وفن از هر فسون با خویشتن فالی عجب مشکل زده بیرون ازین رنگ و صفا حسن تو دارد شیوه ها حالا بقدر دیده ها مشتی بر آب و گل زده هر جا که با تیر و کمان بگذشته یی دامن کشان دلها نثار آورده جان جانها دم از بسمل زده شد مطرب مجلس نشین نالان ز آه آتشین گویا فغانی حزین آهی در آن محفل زده بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96954