رسید از سفر آن ماه و چهره تاب گرفته چو برگ لاله رخش رنگ آفتاب گرفته عرق روان ز بناگوش چون گلش بگریبان چنانکه پیرهنش نکهت گلاب گرفته ز راه بادیه سرسبز و خرم آمده گویی که سر و قامتش از دست خضر آب گرفته خوش آنکه یار سفر کرده آمدست بشبگیر هنوز بند قبا وا نکرده خواب گرفته پیاده گشته ز اسپ و خرام کرده بگلشن فگنده برگ ره و ساغر شراب گرفته ببین که رنگ عذار و طراوت گل رویش چگونه تابش خورشید بی نقاب گرفته دم نظاره ی آن ماه نو رسیده فغانی فشانده اشک چو گلنار و سیم ناب گرفته بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۰۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96961