نه خیال غنچه بندم نه به گل کنم نظاره
که مرا دلی فَگار و جگریست پاره پاره
من و آفتاب رویت که به خلوت سعادت
شرفیست عالمی را ز طلوع آن ستاره
به خدا که در دل من رقم دویی نگنجد
تو بیا که من ز غیرت کنم از میان کناره
به جراحت دل من که نمک زدی حذر کن
که مباد ز آتش آن به گلت رسد شراره
تو بگشت باغ و گلها به کرشمه ی تو حیران
چه رود به جان مردم که برون روی سواره
نکشم سر از جفایت اگرم به تیغ پرسی
ز تو هر چه بر من آید بکشم هزار باره
چکنم اگر نسازم به جفای خار هجران
چو ز آب دیده ی من ندمد گلی چه چاره
همه برگ نا امیدی ز بهار عمر چیدم
که به کام من نگردد فلک ستیزه کاره
ز فسانه ی فغانی دل کوه رخنه گردد
نفس نیازمندان گذرد ز سنگ خاره
بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۰۹
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/96963