منمای سوار گردی بعنان تو روانه نروم ز پیش راهت بجفای تازیانه در خرگهت ندانم ز چه گشته ارغوانی مگر آنکه دادخواهی زده سر بر آستانه شب هجر بیتو وحشت بودم ز سایه ی خود سزد ار چراغ روشن نکنم بکنج خانه منم آنکه نخل عیشم ز بتان نبست صورت نه به آه پر شراره نه به اشک دانه دانه بمحبت تو جمعی شده گرم خون، ولیکن من داغدار سوزم بستم درین میانه غم هر کسی که دیدم به ترانه یی بسر شد بجز از غم دل من که فزون شد از ترانه من زخم خورده جایی نگذشتم ای فغانی که چو سایه سیل خونی نشد از پیم روانه بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96972