ای حدیثت شکر ناب چه شیرین سخنی که بشیرینی گفتار شکر می شکنی می توان دید زلطف بدنت جوهر جان جان من باد فدای تو چه نازک بدنی چاک زد پیرهن از رشک قبای تو چو گل هر سهی قد که علم بود بگلپیرهنی جان من یکنفس از ذکر لبت غافل نیست هم تویی واقف اینحال که در جان منی می شوی یار رقیبان جفا کار مدام فتنه در انجمن اهل وفا می فگنی می کشد غصه ی هجرم چه دهی مژده ی وصل این بشارت بکسی ده که بود زیستنی آه جانسوز، فغانی ز دل گرم مکش دم نگهدار که بر جان خود آتش نزنی بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96989