گر بگویم بتو ای مه که چه زیبنده ی نازی رخ بر افروزی و از عشوه و نازم بگدازی گر بدانی که چه خوبست خطت بر ورق گل یکنفس آینه از پیش نظر دور نسازی کشته و مرده ی آنم که برعنایی و شوخی نرگس از سرمه سیه سازی و سنبل بطرازی آفتابی و منت ذره ی خورشید پرستم آه اگر بر سرم آیی ز پی بنده نوازی تا کی از آینه ی همنفسان زنگ زدودن ما در آب و عرق از رشک و تو در خنده ی نازی روز کوتاه حیاتم سیه از هجر وز امید چشم دارم که شب وصل نهد رو بدرازی کشته افتاده فغانی ز کمین ساختن تو صید در خون جگر غرق و تو مشغول ببازی بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96992