تویی که هیچ گرفتی گل و شراب کسی مدام خنده زدی بر دل کباب کسی تو کز دریچه ی خورشید سر بدر کردی کجا پسند کنی خانه ی خراب کسی ترا که خانه پر از در شبچراغ بود چه احتیاج بگلگشت ماهتاب کسی همین ز چشمه ی خورشید خود بر آمده یی قدم نکرده تر از ناز از گلاب کسی ز آب و آینه هم روی خویش پوشیدی ز شرم چشم نکردی بر آفتاب کسی مگو که شب ز خیالم چه خواب می بینی مپرس ازین که پریشان مباد خواب کسی اثر نماند ز گردم فغانی آنهم رفت که می شدم بصد آشوب در رکاب کسی بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۵۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96996