چه شد کز صحبت یاران چنین رنجیده می آیی ز گلزاری که می رفتی گلی ناچیده می آیی گلت از غیرت آه کدامین تشنه می جوشد که در آب و عرق زینگونه تر گردیده می آیی کسی باید که بیند یک نظر شکل پر آشوبت چنان شاهانه چون تاج و کمر بخشیده می آیی نمی گویم که رحمی بر فغان و گریه ی من کن تو کز ناز و جفا بر دیگران خندیده می آیی چه افسونت چنین دیوانه وش دارد نمی دانم که هر جا می روی یک دم نیارامیده می آیی براهت هر قدم چشم و دلی در خاک و خون مانده تو بیباکانه دامن از زمین درچیده می آیی جگر سوزد کجا گفت فغانی بشنوی چون تو نوای بلبل و آواز نی نشنیده می آیی بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/97005