تو و حسن و کامرنی من و عشق و نامرادی که بروی خویش بستم در خرمی و شادی ره و رسم نامرادی ز دل شکسته یی جو که قدم بهستی خود زده در هزار وادی چه بود سیاهی شب چو تویی چراغ منزل چه غم از درازی ره چو تویی دلیل و هادی نگذاشت برق عشقت اثری ز هستی ما چه حریف خانه سوزی که بوقت ما فتادی چو نساخت هیچکاری بمراد دل فغانی برهت نهاده مسکین سر عجز و نامرادی بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/97027