مرا که گفت که دل بگسل از دیار و ز یار که باد صبح امیدش چو روز من شب تار دلم به حکم که برتافت مهر از آن سر زلف کز او شدست پراکنده عقل را سر و کار روانم ارچه جدا ماند از آن دو نرگس شوخ که مست باده ی سحرند در میان خمار به بی قرار دو زلف و به دل فریب دو چشم مرا شکسته ی غم کرد یار خسته ی زار بماند با من از آن هر دو دلفریب، فریب ز من ببرد بدان هر دو بی قرار، قرار فروغ آن لب لعل و خیال آن خط سبز که آتش دل صبرند و خار چشم وقار گهی زبون زبونم کنند با غم عشق گهی اسیر اسیرم کنند بی رخ یار امامیا چو نگارت مرا ز دست بداد تو دست و چهره همی کن به خون دیده نگار امامی هروی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/97245