ای شده پای بند جان طره مشکبار تو برده مرا قرار دل سنبل بی قرار تو از پی آنکه تا کند هر سحری صبوحی ای از می لعل اشک من، نرگس پر خمار تو روی مرا به خون دل، کرد نگار و می کند دیده ی درد مند من بی رخ چون نگار تو آفت روزگار من حسن تو برد، آه من باشد اگر ستم کنی آفت روزگار تو پرده دیده ام ز خون، بحر محیط می کند هر نفسی کنار من در غم بی کنار تو گرچه سر امامیت نیست به ترک او مگر چون بنشاند اشک او گرد ز رهگذار تو امامی هروی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/97251