برخیز که می‌رود زمستان بگشای در سرای بستان نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان وین پرده بگوی تا به یک بار زحمت ببرد ز پیش ایوان برخیز که باد صبح نوروز در باغچه می‌کند گل افشان خاموشی بلبلان مشتاق در موسم گل ندارد امکان آواز دهل نهان نماند در زیر گلیم و عشق پنهان بوی گل بامداد نوروز و آواز خوش هزاردستان بس جامه فروخته‌ست و دستار بس خانه که سوخته‌ست و دکان ما را سر دوست بر کنار است آنک سر دشمنان و سندان چشمی که به دوست برکند دوست بر هم ننهد ز تیرباران سعدی چو به میوه می‌رسد دست سهل است جفای بوستانبان سعدی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل ۴۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/9769