دیگر به کجا می‌رود این سرو خرامان چندین دل صاحب نظرش دست به دامان مرد است که چون شمع سراپای وجودش می‌سوزد و آتش نرسیده‌ست به خامان خون می‌رود از چشم اسیران کمندش یک بار نپرسد که کیانند و کدامان گو خلق بدانید که من عاشق و مستم در کوی خرابات نباشد سر و سامان در پای رقیبش چه کنم گر ننهم سر محتاج ملک بوسه دهد دست غلامان دل می‌تپد اندر بر سعدی چو کبوتر زین رفتن و بازآمدن کبک خرامان یا صاح متی یرجع نومی و قراری انی و علی العاشق هذان حرامان سعدی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل ۴۵۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/9776