حناست آن که ناخن دلبند رشته‌ای یا خون بی دلیست که در بند کشته‌ای من آدمی به لطف تو دیگر ندیده‌ام این صورت و صفت که تو داری فرشته‌ای وین طرفه‌تر که تا دل من دردمند توست حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته‌ای در هیچ حلقه نیست که یادت نمی‌رود در هیچ بقعه نیست که تخمی نکشته‌ای ما دفتر از حکایت عشقت نبسته‌ایم تو سنگدل حکایت ما درنوشته‌ای زیب و فریب آدمیان را نهایت است حوری مگر نه از گل آدم سرشته‌ای از عنبر و بنفشه تر بر سر آمده‌ست آن موی مشکبوی که در پای هشته‌ای من در بیان وصف تو حیران بمانده‌ام حدیست حسن را و تو از حد گذشته‌ای سر می‌نهند پیش خطت عارفان پارس بیتی مگر ز گفته سعدی نبشته‌ای سعدی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل ۴۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/9813