مپرس از من که هیچم یاد کردی که خود هیچم فرامش می‌نگردی چه نیکوروی و بدعهدی که شهری غمت خوردند و کس را غم نخوردی چرا ما با تو ای معشوق طناز به صلحیم و تو با ما در نبردی نصیحت می‌کنندم سردگویان که برگرد از غمش بی روی زردی نمی‌دانند کز بیمار عشقت حرارت بازننشیند به سردی ولیکن با رقیبان چاره‌ای نیست که ایشان مثل خارند و تو وردی اگر با خوبرویان می‌نشینی بساط نیک نامی درنوردی دگر با من مگوی ای باد گلبوی که همچون بلبلم دیوانه کردی چرا دردت نچیند جان سعدی که هم دردی و هم درمان دردی سعدی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل ۵۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/9857