ما بی تو به دل بر نزدیم آب صبوری چون سنگدلان دل بنهادیم به دوری بعد از تو که در چشم من آید که به چشمم گویی همه عالم ظلمات است و تو نوری خلقی به تو مشتاق و جهانی به تو روشن ما از تو گریزان و تو از خلق نفوری جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری در باغ رو ای سرو خرامان که خلایق گویند مگر باغ بهشت است و تو حوری روی تو نه روییست کز او صبر توان کرد لیکن چه کنم گر نکنم صبر ضروری سعدی به جفا دست امید از تو ندارد هم جور تو بهتر که ز روی تو صبوری سعدی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل ۵۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/9896