با من ای مردمک دیده نظر نیست تو را عشق تو بی خبرم کرد و خبر نیست تو را ما به غم جان بسپردیم و تو آگاه نیی غم یاران وفادار مگر نیست تو را مایهٔ حسن تو آواز خوش و رویِ نکوست پس اگر چیز دگر هست وگر نیست تو را چند در کارِ جفا تیز کنی مژگان را آخر ای جان به کسی کار دگر نیست تو را کیمیایی ست حدیث تو خیالی لیکن ره نداری پی آن کار، چو زر نیست تو را خیالی بخارایی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99096