گهی که عشق به خود راه می نمود مرا ز بودِ خود سر مویی خبر نبود مرا درِ مجاز ببستم به روی خویش، چو دوست به روی دل ز حقیقت دری گشود مرا به پیش روی من از عشق داشت آیینه دراو چنانکه بباید به من نمود مرا کشید عاقبت اندیشهٔ دهان و لبش به عالم عدم از عرصهٔ وجود مرا مگر تمام بسوزد متاعِ هستیِ من وگرنه ز آتش سودای او چه سود مرا کنونکه همچو خیالی به دوست پیوستم تفاوتی نکند طعنهٔ حسود مرا خیالی بخارایی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99105