بیا که بی خبران را خبر ز روی نکو نیست وگرنه چیست که عکسی ز نور طلعت او نیست دلا بسوز که بی سوز دل اگر به حقیقت شمامهٔ نفس مجمر است غالیه بو نیست طریق موی شکافی چه سود بی خبران را ز سرّ آن دهنش چون وقوف یک سر مو نیست گذار دست سبو ساقیا و پای خمی گیر چرا که چارهٔ کار غمش به دست سبو نیست اگر تو محرم رازی خموش باش خیالی که گویِ عشق به چوگان مرد بیهده گو نیست خیالی بخارایی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99134