تا سنبل زلفت خبر از گلشن جان گفت قدّت سخن از راستی سرو روان گفت آنی ست تو را در مه رخسار که نتوان تا روز قیامت صفت خوبی آن گفت انوار دل و سوز زبان جست ز من شمع ز آنست که دل راز تو پوشید و زبان گفت خواهم که به جان راز سگ کوی تو گویم امّا سخن دوست به دشمن نتوان گفت تا دید خیالی که به از جان و جهانی جان داد به سودای تو و ترک جهان گفت خیالی بخارایی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99144