تا به سودای تو دل را عشق و همّت یار شد نقد جان بر کف نهاد و بر سر بازار شد ما ز دام خویشتن بینی به کلّی رسته ایم وای بر مرغی که صید حلقهٔ پندار شد از گلستان جمالت اهل معنی را چه سود چون گلی نآمد به دست و پای دل پرخار شد نرگس خون ریز یار از بس که بی پرهیز بود ترک خون خواری نکرد و عاقبت بیمار شد آفتابیّ و خیالی را ز مهرت ذرّه یی کم نمی گردد اگرچه دردسر بسیار شد خیالی بخارایی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99224