در ازل قطرهٔ خونی که ز آب و گِل شد دم ز آیین محبّت زد و نامش دل شد بادهٔ شوق تو یارب چه شرابی ست کز او به یکی جرعه دلِ شیفته لایعقل شد اوّل از هر دو جهان دیدهٔ من راه نظر بست و آنگاه تماشای تو را قابل شد حاصل کار تو ای دل به جز این نیست ز عشق که سراسر همهٔ کار تو بی حاصل شد گو مباش از طرف کار خیالی غافل که ز سودای خطت کار بر او مشکل شد خیالی بخارایی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99261