کسی کآشفتهٔ سودای آن زنجیر مو آمد به هرجا رفت چون مجنون نمون شهر و کو آمد به باغ از نکهت زلفت شبی سنبل صلا درداد صبا عمری در این سودا برفت و مشگبو آمد به اشک این بود دی عهدم که ننهد پا به روی من ز عین بیرهی عهدم دگر کرد و به رو آمد مرا حاصل همین بس از سرشک خویش ای مردم که بار دیگر آب رفتهٔ بختم به جو آمد پس از چندین سخن رمزی ز می گفتم به مخموران صراحی را ز گفتارم همی در دل فرو آمد اگرچه رفت بر باطل خیالی حاصل عمرت چه غم چون در دل شیدا خیال روی او آمد خیالی بخارایی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99297