گر بعد اجل دردِ تو با خویش توان برد خواهیم سبک درد سر خود ز جهان برد در حلقهٔ دیوانه وشان عقل نمی رفت زنجیر سر زلف تواش موی کشان برد تا زلف تو چوگان معنبر به کف آورد بند کمرت گوی لطافت ز میان برد سرچشمهٔ حیوان به هزار آب دهن شست و آنگاه حدیث لب لعلت به زبان برد گفتم که خیالی چو به زاری ز جهان رفت در سینه غمت برد، به خود گفت که جان برد خیالی بخارایی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99306