شمع می گفت به پروانه شبی در محفل که مرا نیز بر احوال تو می سوزد دل سرورا در غم هجر تو ز بس گریه و آه عمر بر باد شد و پای فرو رفت به گل غنچه بر نقش دهان تو به ده دل نگران گل سیراب ز روی تو به صد روی خجل عاشق صورت مطبوع تو را نیست خبر کز چه آب است و چه گِل صورت خوبان چگل اشک بر خاک درت می رود و دارم چشم کز درِبار تو محروم نگردد سایل گفتم از مشکل عشق تو خیالی به فسون جان تواند که بَرَد؟ گفت چه دانم مشکل خیالی بخارایی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99378