زهی تیره از زلف تو روز، شام به روی تو دعویّ مه ناتمام چو نسبت ندارد به زلف تو مشگ چرا می پزد عود سودای خام کنون ما و کویت که نبوَد عجب در بارِ خاصان و غوغای عام حیاتی که بی او رود، گر کسی بگوید حلال است بادش حرام توای مه یکی ز آنچه دارد رخش نداریّ و لاف است بالای بام خیالی چو بگذشت از نام و ننگ به رندیّ و مستی برآورد نام خیالی بخارایی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۹۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99387