ای اشک چو در راه طلب گرم دویدی از خاک درِ دوست به مقصود رسیدی دل جان نتوانست ز دستِ غم او برد خوش وقت تو ای اشک که بر آب چکیدی گفتم که ندیدم دهن تنگ تو را هیچ خندان شد و گفتا که تو خود هیچ ندیدی ناچار ملامت کش و خواری شنو ای دل در عشق چو گفتار عزیزان نشنیدی گفتم که بلا می کشی ار می کشی آن زلف دیدی که نصیحت نشنیدی و کشیدی گشتم چو خیالی به تمامی گرو عشق تا خلق نگویند به غیری گرویدی خیالی بخارایی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99435