شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی به شرط آن که منت بنده وار در خدمت بایستم تو خداوندوار بنشینی میان ما و شما عهد در ازل رفته‌ست هزار سال برآید همان نخستینی چو صبرم از تو میسر نمی‌شود چه کنم به خشم رفتم و باز آمدم به مسکینی به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست نیاید و تو به از من هزار بگزینی به رنگ و بوی بهار ای فقیر قانع باش چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی لگام بر سر شیران کند صلابت عشق چنان کشد که شتر را مهار دربینی ز نیکبختی سعدیست پای بند غمت زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان ز روی خوب لکم دینکم ولی دینی سعدی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل ۶۲۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/9947