بسته بر آفتاب چو مشکین نقاب را پرده نشین نموده زشرم آفتاب را پروانه ی جمال تو شد شمع آفتاب شاید کزین شعاع بسوزی حجاب را ملک دلم خراب از آن کردست عشق تا آفتاب بیش بتابد خراب را آن را که با شب سر زلفت بود حساب اندیشه نیست پرسش روز حساب را جز مرغ دل که با خم زلف تو عهد بست هم آشیان بصعوه که دیده عقاب را خضر از هوای لعل تو آب حیات خورد چون تشنه ی که آب شمارد سراب را آندم که تو سوار شوی بر سمند ناز از حلقه ی های چشم بسازم رکاب را ای لعل نوشخند مکن کم خدای را از مدعی عنایت و از ما عتاب را خوبم دلا زمردم دیده طمع مدار طوفان زده به دیده دهد راه خواب را عیسی که مرده زنده نمودی به یک خطاب استاده کز لبت شنود آن خطاب را آشفته دل به نرگس مستت نیاز کرد عاقل زمست منع نکرده کباب را آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99501