خواهم که درهم بشکنم این طاق مینا فام را زین چار طبع مختلف بر جا نمانم نام را گم شده ره میخانه ام از دست شد پیمانه ام دستی بگیر ای نوجوان این پیردرد آشام را سگ از ره مهر و وفا هم صحبت اصحاب شد لابد سگ نفس و هوا رسوا کند بلعام را بلبل بباد صبحدم گفته حدیث از بیش و کم گل گوش داده تا صبا حالی کند پیغام را عمرت بچل گر میرسد چون در فراقش میرود عاشق زعمر خویشتن گو مشمر این ایام را شد پرنیانی بسترم چون نوک خار و نشترم تا غیر هم آغوش شد یار حریر اندام را جانان جان قوت روان روشن از او چشم جهان رامش گزین دلها از آن کز دل ببرد آرام را شاید که درویش سرا از فقر آید در غنا برخوان یغما زد صلا سلطان چو خاص و عام را زاهد زعشق و عاشقی فراروش هارب بود بر آتش سودای تو پائی نباشد خام را آشفته مستوری مکن از می کشان دوری مکن ساقی بیاد مرتضی در دور افکن جام را آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99506