دهد بباغ اگر جلوه قد دل جو را کناره جوی شود سرو بن لب جو را بغیر هندوی خال تو ای بهشتی روی نداده جای کسی در بهشت هندو را کنند عید خلایق اگر بماه صیام زطرف بام نمائی هلال ابرو را کمند رستمت ار باید و چه بیژن به بین بطرف زنخدان درست گیسو را تو را رسد که بروئین تنی زنی نوبت زره کنی چو بتن حلقه حلقه ی مو را روم بصیدگه آهوان که در نخجیر مگر خورم بغلط تیر غمزه او را چه جادوئیست خدا راکه چشم فتانت بر آفتاب کشیده است تیغ ابرو را فتد بطره شیرین هر آنکه چون خسرو بمشک چین ندهد خاک کوی مشکو را زچهره پرده فروهل گره بزلف مزن که برگ گل بنهد رنگ و غالیه بو را کنی خیال شبیخون اگر بترک نگاه بغمزه در شکنی اردوی هلاکو را زدست برد دل آشفته را خم زلفت بدان طریق که چوگان پادشه گو را خدیو ایران کز بیم او بهامون شیر زمهر پرورد اندر کنار آهو را آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۲۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99518