مدعی پنداشتی دور ازدر جانان مرا دور شد تن لیک مانده پیش جانان جان با صبا هر صبحدم آیم بطوف کوی دوست چشم اگر داری بجو در خاک آن ایوان بشنوی گر هر سحر بانگ جرس از غافله هست با هر کاروانی ناله پنهان از پی در گر رود غواص اندر قعر بحر هست اندر خاک کوی دوست بحر و کان دیده طوفان میکند گر هر شب از موج سرشگ نوح چون همره بود نبود غم از طوفان پیکرم سر تا قدم راهست زان تابنده نور گرچه چون خورشید بینی با تن عریان از حبیبم زخم به تا نوشدارو و از طبیب من خوشم با درد نبود حاجت درمان نه بهشت جاودان خواهم نه غلمان و نه حور کرده روی و کوی او فارغ از این و آن گر بصورت دورم از طوس و درهشتم امام مهر او جا کرده چون جا در رگ و شریان مرغ روحم پرفشان دائم بگلزار رضاست گرچه منزلگاه بشیراز است یا طهران از گدایان درش آشفته انعامم رسید نیست بر جان منتی از حاتم وقاآن هم بجای نیکیش یا رب جزای نیک ده زآنکه قدرت نیست بر پاداش آن احسان آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۳۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99528