سودای پریرویان بر همزده سامانها سیلاب کند از جا بی شایبه بنیانها زین شعله جواله کز عشق بتان خیزد چون شمع برآرد سر از چاک گریبانها تنها نه مرا دامان آلوده به بدنامی کالوده نکو نامان از عشق تو دامانها با چشم سیه کردم صف برزده چون مژگان بشکسته بهم دایم پیمانه و پیمانها زلف و خط و خال و چشم در قصد دل و دینند کفار شده همدست در غارت ایمانها بگذر تو طبیب امشب از بستر عاشق زود دردیست که مستغنی است از جمله درمانها من دل بگلی بستم کو نیست در این گلشن مفریب مرا بلبل از نغمه و دستانها یکشب شدمش محرم در خلوت دل بی غیر بسیار بباید دید محرومی و حرمانها دادند مرا کسوت همرنگ بخود کردند کردند سگان تو در حق من احسانها گفتم بعلاج دل شاید بگشاید لب بر زخم دلم بگشود لبریز نمکدانها حاجی چه کند تقصیر ناچار کشد قربان شایسته این تقصیر آریم چه قربانها احرام حرم بستیم بر بتکده پیوستیم آن قطع بیابانها این غایت ایمانها در دام هوای نفس مردند بسی زهاد دیوان بکمین پنهان در قصد سلیمانها بر مطرب و می و قفست گوش و لب و چشمانم انعام خدائی را دادیم چه فرمانها آشفته زره رفتی برخیز و بزن دستی بر دامن شیر حق با این همه عصیانها آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99545