فزونتر سوزدم امشب زهر شب آتش سودا که چون شمع آتش پنهان دل شد از زبان پیدا میان کاروان لیلی چه بندد بر شتر محمل چو افغان می کند مجنون جرسرا گو مکن غوغا مرا شوریست اندر سرکه برده عقل و دین و دل تو خواهی عشق خوانش ای حکیم و خواهیش سودا مخوانش طالب کعبه که خودخواه است و تن پرور که با خار مغیلان تو خواهد بستر دیبا معاذالله که از حسنش بکاهد ذره ی ای دل بچشم احولان گر دوست باشد زشت یا زیبا نباشد نقص خورشید ار بگوید عیب خفاشش که روز و شب بود یکسان به پیش چشم نابینا زشمعت رخ نمی تابم بسوزی گر سراپایم که از پر سوختن پروانه را نبود بسر پروا رفیقان رفته و من خفته از غفلت در این وادی کجا خضری که برهاند مرا زین پرخطر بیدا مگر از همت مردان غیب ایدل مدد خواهم که سوی کعبه مقصود بندم رخت از این صحرا کدامین کعبه ارض طوس کوی قبله هشتم که آید بهر طوف او ملک از طارم اعلا رضا آن مایه ایمان رضا آن شافع عصیان امام راستان شاه خراسان خسرو بطحا بکش دست عنایت بر رخ آشفته از رحمت که ترسم این سودا الوجه دارینش کند رسوا آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99563