برضا جوئی اغیار زدر راند مرا آن که میراند در آخر زچه رو خواند مرا بسگان در او محرم و یکرنگ شدم از دو رنگی رقیبان زدرش راند مرا تازه نخلی که رطب داشت تمنا دل از او از چه در کام زکین حنظل افشاند مرا منم آن شیر کز افسون شدمش سر بکمند صید او کیست که از سلسله برهاند مرا راند آشفته بصورت اگرم از در خویش تا قیامت بدرون داغ غمش ماند مرا دل درویش بدست آر تو ایدست خدا از غرور ار صنمی خاطر رنجاند مرا برو ای قیصر و بر مملکت خویش مناز که نهان پیر مغان دی سگ خود خواند مرا آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99565