میان ما و تو الفت حکایتی است عجیب که تو بعهد شبابی و من بنوبت شبیب اگر تو مرکب تازی بخاک من تازی چو گرد روح روان خیزدت زسم رکیب صلیب بستن اگر کار بت پرستانست بت من از چه فکنده ززلف عود صلیب همین نه هندوی خال تو ذوق از آن لب یافت بهشتیان همه دارند از این شراب نصیب مگر که بر دل مجروح عاشقان زد دست که خون چو سیل روانست زآستین طبیب من از عتاب تو شکوه کنم غلطا حاشا بیار هر چه توداری برای دوست عتیب نه عاشقست که خود مدعی و کذابست محب اگر که شکایت کند زجور حبیب بچنگ غیر بود زلف یارم آشفته فغان که رشته عمرم بود بدست رقیب اگر چه نامه سیاهم ولی خوشم با این که داوری نبود جز علی بروز حسیب آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99597