پری گذشت ازین کوچه یا ملک میرفت که نورها بسماوات از سمک میرفت بعرش نعره مستان زکاخ میکده رفت مگو که زمزمه ذکری از ملک میرفت بگریه بود صراحی بچشم خون پالا زذوق قهقه جام بر فلک میرفت مژه نهشت شب هجر خسبدم دیده بپای مردمک چشم چون خسک میرفت بماند لنگ و و بایوان جاه تو نرسید خیال من که چنان اسب تیز تک میرفت تو رفتی وز نظر رفت روشنی بصر گمان مردم اگر چه بمردمک میرفت نجات داد زطوفان شها ولای تواش و گرنه نوح مخاطب لقد هلک میرفت بنار عشق مس قلب شد زر خالص عیار صیرفی آشفته بر محک میرفت گل از یقین خلیل آمد آتش نمرود یقین بدان که در آتش نه او بشک میرفت آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99614