مرا سزد که نگنجم چو غنچه اندر پوست که برشکفت بباغ دلم گل رخ دوست بناف آهوی چین اندر است نافه مشک تو را لطیمه عنبر ملازم آهوست کناره میکند از چشم تر سهی سروم که گفت سرور و انرا مقام بر لب جوست چگونه جان برم از چشم تو که از دو طرف کمند طره زلف و کشاکش ابروست سواد زلف کجت قبله گاه مشک تتار به پیش هندوی خال تو غالیه هندوست شکنج زلف تو مش و رخ تو گل خواندم نه گل برنگ رخ تو نه مشک را آن بوست فریب سینه سیمین او مخور ایدل که زیر سیم سفیدش نهفته آهن و روست حذر زنرگس جادو فریب جماشش که سحر و حیله و نیرنگ و فتنه از جادوست نه هر دلی که پریشان ببینی آشفته مرا سزاست که آشفته ام زطره دوست آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99616