دید چو دیده دو بین در همه روشنائیت بر در این و آن زند حلقه آشنائیت تلخ بود مذاق من با لب شکرین تو تیره شبست روز من با همه روشنائیت دعوی خواجگی کند بنده خاک سار تو نوبت سلطنت زند هر که کند گدائیت طایر جان زشوق تو خواست که بشکند قفس بسکه شنید او زدل قصه دلربائیت تنگ بود بتو زمین خیمه بر آسمان بزن کوفته در فلک ملک نوبت پادشائیت بوالهوسان بکوی تو تانشوند مجمتع عرضه باین و آن دهم شکوه بیوفائیت گر بقیامتم عمل زشت بود سزای آن آتش دوزخم بده باز ستان جدائیت صرصر هجر توت کند گرد وجود ما فنا باز مکش زخاکیان دامن کبریائیت آشفته عشق و زاهدی پرده شاهدان بکش کان بت پارسی درد پرده پارسائیت آشفتهٔ شیرازی : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/99634